اسماعیل خانزاده
اسماعیل خانزاده پاسدار مدافع حرم حضرت زینب کبری سلام الله علیها در تاریخ ۲۹/۰۹/۹۴ توسط تروریستهای تکفیری در سوریه به شهادت رسید. اسماعیل خانزاده در روستای زنگی کلاً دابو شهرستان محمودآباد متولد شد و در سن ۳۱ سالگی در ۲۹ آذر ماه همزمان با شب شهادت امام حسن عسگری بازدهمین اختر تابناک امامت در منطقه حلب سوریه در درگیری با اشرار داعش به شهادت رسید و از این شهید گرانقدر یک فرزند ۵ ساله به نام نرگس به یادگار مانده است. این شهید نخستین شهید مدافع حرم شهرستان محمود آباد بود.اسماعیل خانزاده خادم افتخاری آستانه امام زاده عبدالله علیه السلام بود.این امامزاده در ۱۲ کیلومتری جنوب غربی آمل و در روستای اسکومحله قرار دارد. این بقعهی مبارکه، از شاخص ترین و پر زائرترین زیارت گاههای ایران به شمار میرود.
شهادت : یکشنبه، 29 آذر 1394بسم الله الرحمن الرحیم
خدای یکتا، که جز او خدایی نیست. زنده به ذات و قائم است. هیچ گاه خواب سنگین و سبک او را فراهم نمیگیرد. آنچه در آسمانها و زمین است در سیطره و مالکیت و فرمانروایی اوست. کیست آنکه جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند به آنچه را پیش روی مردم است و آنچه را پشت سر آنان است میداند و آن را به چیزی از دانش او احاطه ندارد مگر به آنچه او بخواهد. حکومت و قدرتش آسمانها و زمین را فرا گرفته و نگهداری آنها بر او مشقت آور نیست و او بلند مرتبه و بزرگ است. «قرآن کریم سوره بقره آیه ۲۵۵»
بنام یکتا معبودی که زنده به عشق او هستم و پیوسته از او خواستارم که عشق و محبت خویش را در دلم جای دهد و توفیق دل بریدن از همه چیز و همه کس را به من عطا نماید تا بتوانم در راه رضای او گام بردارم و در راه رضای او به شهادت برسم.
خداوندا، بنده نه عالم هستم که عالمانه وصیت کنم و نه عارف هستم که عارفانه بنویسم، بلکه یک بنده کوچک و گنه کاری هستم که خالصانه مینویسم.
خدایا، بارالها، معبودا و معشوقا! نمی دانم چه بنویسم، از کجا شروع کنم و به کجا ختم کنم، چشمهایم را می بندم و تصویری از عشق را در ذهن خود مجسم میکنم، عشق به هستی مطلق، عشق به ذات بی همتا، که جز او خدایی نیست. سلطان مقتدر عالم، دانا به هر آشکار و نهان، منزه از عیب و ناشایستی، و ایمنی بخش دلهای هراسان.
خدایا خسته ام، شکسته ام، دیگر آرزویی ندارم جز شهادت. احساس میکنم که این دنیا دیگر جای من نیست. از عالم و عالمیان میگریزم و به سوی تو می آیم. تو مرا در رحمت خود سکنی ده.
خدایا من نمی دانم روزی ام در کجاست و آن را تنها بر پایه گمانهایی که بر خاطرم میگذرد می جویم و از این رو در جستجوی آن شهرها و کوهها و دشتها را زیر پا گذاشتم. پس در آنچه که خواهان آنم همچون حیرت زدگانم.
نمی دانم آیا در دشت است یا کوه، در زمین است یا آسمان، در خشکی است یا دریا.
نمی دانم به دست کیست و از جانب چه کسی است ولی به یقین می دانم که دانش آن نزد توست و اسباب آن به دست توست. و تویی که آن را به لطف خویش تقسیم میکنی و با رحمت خود برای سبب فراهم میسازی. پس ای کمال مطلق هر چه زودتر فراهم ساز روزی ام را که چیزی جز شهادت نیست.
خدایا تو خود میدانی که شوق شهادت از کودکی در دلم موج میزد و علاقه ام به شهادت مانند علاقه طفل به پستان مادر است. پس خدایا تو خود شاهدی که چقدر برای رسیدن به این آمال و آرزویم همچون طفل بی تابی و بی قراری میکردم.
خدایا به من توفیقی عطا کردی که پاسدار حریم قرآن شوم و سبز پوش سپاه. خدایا هر وقت این لباس سبز و مقدس را به تن میکردم آنچنان احساس سرور و غرور میکردم و فکر میکردم هیچ عزتی بالاتر از این نیست. خدایا آرزویم این است که کفن من همین لباس سبز و مقدس باشد.
بارالها، مردن که حق است پس چه بهتر که مرگ با عزت (شهادت) را در آغوش بگیرم نه آنکه مرگ ذلت مرا در خواب غفلت فرا گیرد. خدایا هرشهید پرچمی برای عزت دین توست و به یقین می دانم که پرچم و خونی که خون بهایش توی خدا هستی هرگز بر زمین نخواهد افتاد.
خدایا تو خود شاهدی از روزی که خود را شناختم، تو را شناختم و از روزی که تو را شناختم به یاری دینت شتافتم. البته در حد بصیرت و بضاعتم. ولی اعتراف میکنم که توان من بیشتر بود و من کوتاهی کردم...