سجاد طاهرنیا
شهید «سجاد طاهرنیا» در 23 مرداد 1364 در شهرستان رشت به دنیا آمد. وی از دوران کودکی با پدرش به مسجد صاحب الزمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف میرفت و بهخاطر ادبش هنگام برخورد با دیگران پیش اهالی مسجد خیلی محبوب بود. وی از همان دوران کودکی به عضویت پایگاه مقاومت بسیج درآمد. شهید طاهرنیا تا مقطع دیپلم در رشتهی ساختمان ادامه تحصیل داد؛ ولی بهخاطر فضای حاکم بر دانشگاهها که از نگاه شهید مناسب نبود، از ادامۀ تحصیل صرف نظر کرد.
از آنجایی که سجاد در خانوادهای حزباللهی پرورش یافته بود؛ اغلب اوقات خود را به فعالیت در مسجد و بسیج میگذراند؛ وی در سال 84 به نیروی زمینی سپاه پاسدران ملحق شد و بعد از چند ماه با قبول شدن در آزمون «یگان ویژه صابرین» به عضویت این نیرو درآمد. وی در 14 مهر 94 به سوریه اعزام شد و بعد از مجاهدتهای بسیار در راه خدا، در روز یکم آبان 1394، مصادف با تاسوعای حسینی در استان حلب سوریه در درگیری با تروریستهای تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهید طاهرنیا بیشتر عمرش را در راه جهاد و خدمت به اهالی مسجد صاحب الزمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف و بسیجیان پایگاه های مقاومت صرف کرد. همچنین با کمک پدرش در رشت مرکز فرهنگی با هدف گسترش فرهنگ شهادت در بین جوانان راهاندازی نمود.
شهید سجاد طاهرنیا از آن دسته انسانهایی بود که گمنام زندگی کرد، گمنام عاشق شد و گمنام شهید شد. این شهید ولایی نوجوانی و جوانیاش با مسجد صاحب الزمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف رشت و پایگاه مقاومت آن مسجد عجین شده بود، در نتیجه مزد این همه سال خدمت مخلصانه و جهادیاش را گرفت و به خیل شهدا پیوست.
شهادت : جمعه، 01 آبان 1394بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام به امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف و نایب بر حقش خامنهای عزیز.
یک روز مانده به محرم 94 و آغاز عملیات (در استان حلب سوریه)
به نام آن که عشق را آفرید تا ارباب عاشقان حسین شود.
دو توصیه از دو پدر شهید:
چند سال پیش دو بزرگی که پدر شهید بودند، به من توصیه کردند که دو چیز را هرگز فراموش نکنم:
پدر و مادر؛
با عرض سلام به شما عزیزان که تمام وجود و هستی خودتان را فدای تربیت بنده حقیر کردید. از شما عزیزان ممنون هستم ولی شرمنده که نتوانستم هیچ گاه کنار شما باشم و خدمتی برایتان انجام بدهم. فقط میتوانم بگویم انشاءالله حضرت زهرا علیهاالسلام و حضرت علی علیهالسلام اجرتان دهد و شفیع شما باشد در آن روز سخت.
مرا حلال کنید و این پسرتان را قربانی و فدایی پسر ارباب بیکفنمان کنید.
از خداوند برای شما صبر و سلامتی خواستارم و از شما خواهش میکنم مثل همیشه کمک و پشتیبان همسر و فرزندانم باشید.
دوستدار شما، پسر شرمنده شما.
همسر عزیزم؛
با عرض سلام و خداقوت به شما که همۀ بار این زندگی و تربیت فرزندانمان به دوش شما میباشد. از حضرت زینب علیهاالسلام و بی بی سه ساله برای شما آرزوی سلامتی و صبر و استقامت طلب میکنم. از شما به خاطر همه چیز ممنونم. از اینکه در تمامی مراحل زندگی پشت بندۀ حقیر بودی و مرا در تمامی لحظات یاری کردی.
از خدا میخواهم در آخرت با هم باشیم. شاید سختی هایی که در زندگی با بنده کشیدی را جبران کنم. لطفا «فاطمه رقیه» و «محمدحسین» را ولایی تربیت کنید و بهشان بگویید که من به چه اندازه دوستشان دارم.
خداوند توفیق داد هر روز دو رکعت نماز برای عاقبت به خیری از روز اول تولد بچهها تا الان خواندم. اگر در توان شما بود برایشان بخوانید.
یادتان باشد در تمامی مراحل زندگی، فقط توکل کنید به خدا و قناعت کنید و به هر چیزی که خدا به شما داده، راضی باشید و از کسی جز خداوند چیزی نخواهید. ببخشید که در لحظات سخت نبودم، هر چند وظیفه بنده بود، اما به خاطر همۀ سختیها از شما عذرخواهی میکنم.
از خط ولایت جدا نشوید و چادر، این هدیۀ حضرت زهرا علیهاالسلام را که امانتی دست شما هست را پاسداری کنید.
سلام مرا به پدر و مادرتان برسان و بهشان بگو تشکر میکنم برای همه چیز.
دوست دارت آقایی.
نمیدانم چه حکمتی میباشد. از خداوند سی سال عمر هدیه گرفتم، اما خوب استفاده نکردم و فقط شاید افتخارم نوکری ارباب باشد و دختر سه ساله ایشان که دو فرزندم را هدیۀ این بی بی سه ساله میدانم.
درست در شبی که «محمدحسین» متولد شد و درست در همان ساعت، بنده توفیق زیارت این خانم را داشتم و حس خوبی در آن ساعات پیدا کردم. خدا را شکر و سپاس به خاطر این دو امانت.
فرزندانم فاطمه رقیه، محمدحسین؛
با عرض سلام به شما دو امانت خداوند که خدا میداند شما را چه اندازه دوست دارم و عاشقتان هستم. از شما خواهش میکنم که به مادرتان کمک کنید و درستان را بخوانید و در تمام مراحل زندگی فقط از خدا و ائمه علیهمالسلام کمک بخواهید.
شما دو نفر عزیزتر از جانم هستید. شما را قسم میدهم که باعث روسفیدی مادرتان باشید.
خانم فاطمۀ عزیز، حجابت را همیشه رعایت کن. مثل مادرت چادر را که دست شما امانت است، پاسداری کن.
محمدحسین عزیز، شما را ندیدم، اما میدانم که شما هم مثل خواهرت هدیۀ حضرت رقیه علیهاالسلام به من هستید. با اینکه خیلی دوست داشتم ببینمت، اما نشد. چون من صدای کمک خواستن بچههای شیعیان را میشنیدم و نمیتوانستم به صدای کمک خواستن آنها جواب ندهم.
در همۀ مراحل زندگی برای شما دو نفر آرزوی موفقیت میکنم. از پدرتان راضی باشید. مادرتان را تنها نگذارید. گوش به فرمان امام خامنهای باشید. به پدربزرگ و مادربزرگتان احترام بگذارید. دوست دارم خانم فاطمه حافظ قرآن و محمدحسین قاری قرآن شوند.
دوستدار شما، پدری که همیشه به یادتان است.
خواهر و برادر و فرزندانشان؛
سلام؛ فقط میتوانم بگویم که دوستتان دارم. از شما خواهش میکنم مواظب پدر و مادرمان باشید و همیشه به یاد امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف و پشتیبان امام خامنهای باشید. مرا حلال کنید.
از فرماندهان خواهش میکنم اگر خداوند توفیق شهادت را نصیبم کرد، اگر جنازهام دست دشمنان اسلام افتاد، به هیچ وجه حتی اندکی از پول بیت المال را خرج گرفتن بنده حقیر نکنند.
از فرمانده محترم این عملیات و یا «حاج قاسم سلیمانی» درخواست دارم که (فرصتی) فراهم کنند، خانوادۀ این حقیر سراپا گناه را برای دیدار با امام و سیدمان ایجاد کرده تا شاید این کار باعث شود زحماتشان را تا حدی جبران کرده باشم.