سرداراحمد کاظمی
احمد کاظمی متولد ١ تیر ۱۳۳۷ در شهرستان نجف آباد استان اصفهان است که در تاریخ ۱۹ دی ۱۳۸۴ درارومیه به شهادت رسید. ایشان نظامی ایرانی بود که در طول جنگ ایران و عراق بهعنوان فرمانده لشکر ۸ نجف در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فعالیت میکرد و در اغلب عملیاتهای نظامی، حضوری فعال داشت. وی از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶ فرمانده قرارگاه حمزه بود و از ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۹ فرماندهی لشکر ۱۴ امامحسین (ع) را برعهده داشت.
شهید احمد کاظمی در ١ تیر ماه ١٣٣٧ در نجف آباد، استان اصفهان زاده شد. پدرش عشقعلی کاظمی نام داشت. کاظمی در سال ١٣۵۶ زمانی که مشغول پخش اعلامیه بر علیه نظام شاهنشاهی بود، توسط ساواک بازداشت شد و مدتی را در زندان سپری کرد.
شهید کاظمی در فاصله سالهای ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۴ بعنوان فرمانده نیروی هوایی سپاه پاسداران فعالیت میکرد و در سال ۱۳۸۴ به فرماندهی نیروی زمینی سپاه پاسداران منصوب شد. وی در دیماه ۱۳۸۴ در سانحه سقوط هواپیمای داسو فالکن ۲۰ در نزدیکی ارومیه، به همراه شماری از فرماندهان سپاه، به شهادت رسید.
شهادت
شهید احمد کاظمی در ۱۹ دی سال ۱۳۸۴ در سانحه هوایی سقوط هواپیمای داسو فالکن ۲۰ در نزدیکی ارومیه به شهادت رسید. به گفته فرمانده وقت سپاه پاسداران، در نشست خبری ۱۹ دی ۱۳۸۴ علت سقوط هواپیما، از کار افتادن دو موتور آن اعلام شد. پیکر وی بنا به وصیتش در جوار شهید حسین خرازی، در گلستان شهدا در تخت فولاد اصفهان و همراه با شهید غلامرضا یزدانی و شهید نبی الله شاهمرادی، دو فرد دیگر حاضر در آن هواپیما آرمید.
شهادت : دوشنبه، 19 دی 1384بسم الله الرحمن الرحیم
الله اکبر
اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان علیاً ولی الله
اعوذ بالله من الشیطان رجیم صدق الله العلی العظیم السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوندا فقط می خواهم شهید شوم
شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت می خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.
نمی دانم چه باید کرد، فقط می دانم زندگی در این دنیا بسیار سخت می باشد. واقعاً جایی برای خودم نمی یابم.
هر موقع آماده می شوم چند کلمه ای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمی دانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعاً چه باید می کردیم. اگر سخت است، خدا را داریم اگر در سپاه هستیم. خدا را داریم اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم، خدا را داریم. ای خدای شهدا، ای خدای حسین(ع)، ای خدای فاطمة زهرا(س)، بندگی خود را عطا بفرما و در راه خودت شهیدم کن، ای خدا یا رب العالمین.
راستی چه بگویم، سینه ام از دوریِ دوستانِ سفرکرده از دردِ دیگر تحمل ندارد. خداوندا تو کمک کن. چه کنم فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم.
خداوندا خود می دانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب مانده ام و دوران سخت وسخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم، ای خدای عزیز و ای رحیم و کریم، تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم.
چه بدم و ای خدا تو رحم کن و کمک کن. بدی مرا می بینی، دوست دارم بنده باشم، بندگی ام را ببین. ای خدای بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا می کنم، از روی سرکشی نیست، بلکه از روی نادانی می باشد. خداوندا من بسیار در سختی هستم، چون هر چه فکر می کنم، می بینم چه چیز خوب و چه رحمت بزرگی از دست دادم. ولی خدای کریم، باز امید به لطف و بزرگی تو دارم. خداوندا تو توانایی. ای حضرت حق، خودت دستم را بگیر، نجاتم بده از دوری از شهدا، کارِ خوب نکردن، بندة خوب نبودن،... دیگر...
حضرت حق، امید تو اگر نبود پس چه؟ آیا من هم در آن صف بودم. وای چه روزهای خوشی بود وقتی به عکس نگاه می کنم. از دردِ سختی که تمام وجودم را می گیرد دیگر تحمل دیدن را ندارم. دوران لطف بی منتهای حضرت حق، دوران جهاد، دوران عشق، دوران رسیدن آسان به حضرت حق، وای من بودم نفهمیدم، وای من هستم که باید سختی دوران را طی کنم. الله اکبر خداوندا خودت کمک کن خداوندا تو را به خون شهدای عزیز و همة بندگان خوبت قسم می دهم، شهادت را در همین دوران نصیب بفرمایید و توفیق ام بده هر چه زود تر به دوستان شهیدم برسم، انشاء الله تعالی.